ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اول. از بخش عمدهای از حواشیِ حاکمیتی (و بهویژه در دوره اخیر، دولتیِ) مرتبط با مقوله فیسبوک، میتوان به این برداشت رسید که فیسبوک از آن جهت مسالهشده که قابلیتهای مسالهسازی دارد و مثلا میتواند به خرابکاری و براندازی و اغتشاش دامنزده یا بیانجامد؛ به بیان دیگر در زبان هیچکدام از مدافعان فیسبوکگشاییِ مجدد، نه تنها خبری از تایید جنبههای منفی و کژکاربردهای چنین رسانه-شبکهای نیست و بلکه فراتر از آن، عزم و تاکید بر مهار و نظارت بر این جنبههاست.
اصلیترین پیشفرض چنین طرز تلقیای، ابزارپنداری فضای مجازی و دیگر فرآوردهای تجدد است؛ از زاویهدیدی که چنین باوری دارد، میشود و میتوان میان جنبههای خوب و بد رسانه تفکیک قائل شد و آنها را از یکدیگر جدا کرد. شائبه و شایعهای که دیگر امروزه رنگ باخته و بر همگان روشن شده که رسانه، ابزار نیست؛ که اگر ابزار بود، از ما جا و فضا نمیخواست و حق حیاتمان را محدود نمیکرد. رسانه، چون میخواهد «باشد»، میبایست که نظامهای فرهنگی و روانی حاکم بر فرد و جامعه را دگرگون کند و کوچکترین نمونه از این الزاماتِ آن، وابستگیای است که خانه و خانواده به نقشآفرینی محوری رسانه، پیدا کرده و میکند. رسانهْ جبار نیست، اما حاوی ذاتی اقتدارطلب است که جابرانه خود را تحمیل میکند و به نیازها و امیال، سمت و سو میدهد و از این حیث، فیسبوک یا هر رسانه دیگری، صرفا یک ابزار برای جلب مشارکت اجتماعی فهمیده نمیشود. به دیگر سخن، آنها (همه مجازیها و غیرمجازیها) ادامه و تداوم تجددند و برای بسط همه یکسانیها، یکدستیها و استانداردهای تمدنِ مدرن، ساخته شده و فعالیت میکنند؛ البته الزاما در اینجا برنامهریزی خاصی برای تحدی حدود انسانی صورت نگرفته و سیرورت چنین شبکههای مجازیای، اقتضا میکند که آنها نقاب از چهره زندگیها برکشند و چنین کنند.
دوم. در اینکه فیسبوک مسالهساز است، تردید و اختلافی نیست، اما اکنون چه به لحاظ نظری و چه عملی، امکان جداسازی مرزهای خیر و شر در آن نیست، چرا که متولیان و سردمداران و سرمایهدارانِ آن، اجازه چنین حیطهبندیهای را برخلاف متر و معیارهای خودشان به دیگران نمیدهند؛ چون آنها هستند که تشخیص میدهند که درست و نادرست کدام است و اگر در همین روزها محدودیت انتشار فیلمهای خشن را، روی این شبکه برداشتهاند (به هر دلیل و علتی)، حاضر نیستند محدودهای را خارج از قواعد خود بپذیرند. ممکن است این خودبنیادی و استقلالطلبی، در ظاهر پسندیده و مجاز و مطلوب باشد، اما هنگامیکه به سابقه و عقبه هدایتگرِ شبکه نظر میشود، میتوان در همه جهات آن تردید کرد. این تردید صرفا ناشی از گزارشهای مختلف و متعدد رسانهها درباره وابستگی و همکاری گسترده فیسبوک با سازمانهای امنیتی ایالاتمتحده نیست و یا حتی حضور مدیرِ جوان آن، در جمع سران جی-۸ ، بلکه درک و شناسایی لایهای از قدرت است که فیسبوک را به راه میاندازد و حمایت میکند. اگر بتوان قدرت به دو بُعد تخصصی (راهبردی) و عملیاتی (اجرایی) تقسیم کرد، فیسبوک تجلی قدرت تخصصی است که در سطح راهبردها و سیاستها و برنامههای مالی، پُرحجمکردن سرمایه سرمایهگذاراناش را تعقیب میکند (و مخاطب را بهمانند مصرفکنندهای میپندارد که بیشتر میخواند و میبیند و میخرد و او را بهعنوان آلتدست و منبعخبری به کار گیرد) و اینهم فقط به جنبه مادی قضیه و حسابهای بانکی و ساختمانهای متعدد و... محدود نمیشود، بلکه جنبه معنوی آن با اهمیتتر است که با اعمال قدرت تخصصی، قدرت عملیاتی را به کار میگیرد تا همگان در همهجا، تحقق و تامین و تضمین «سرمایه» را عینیت منفعت خود بدانند و برای تداوم آن تلاش کنند.
سوم. دقیقا از همین بُعدِ بحث، میتوان به بخش اول موضوع رسید که مساله امروز ما، فیلتربودن و نبودن فیسبوک نیست؛ مساله تفکری است که فیسبوک را در ذات و کُنهاش مساله نمیداند و چون نگرانیهایی در باب پایگاه رای و مقبولیت اجتماعی دارد، بهدنبال بهرهبردن از منافع آنی چنین گشودگیهایی است. مشکل، دلدادگی در برابر ایدههای راهبردیای است که در پسِ این شبکهها قرار دارد و با تکنیکخواندن آنها، نمیشود از دامنه نفوذ مخربشان کاست و بدین بهانه، با ایشان کاری نداشت و حضورشان را پذیرفت. فیسبوک کنارِ گوش ما هست و همانقدر که این رسانه مبارک است، ماهوارهها و موبایلها و ... هم مبارکاند؛ روشن است که در تمامی این موارد، فقط جنبه فنآورانه آنها، ممدوح بوده و نه بیش از آن. کارکردهای ناصواب را تاحدی میشود تشخیص داد و با وجود اختلافات بر سر مصادیق، آنها را مرور کرد، اما اینکه خودِ این پدیده چه انگارههایی را در جنبههای معرفتشناختی و هستیشناسانه مخاطبانش، دستخوش دگرگونی و دگردیسی میسازد، فهم عمق فاجعه را با دشواری مواجه میسازد؛ مثلا امروزه پارهای از وقت سیاستگذارانِ ارشد ایرانی به فیسبوک اختصاص یافته و در چنین وضعی طبیعی است که بخش مهم و موثری از ذهن آنها، به این پدیده و پیامهای رد و بدلشده در آن معطوف شود. در نتیجه با فرض درنظر نگرفتن اقدامات توطئهآمیز، میشود این فرآیند معنابخشی به مسائل عمومی (که کاملادرونی و غیرآشکار روی میدهد) را یک رویه پرمخاطره و معیوب ارزیابی کرد و در برابر آن، جانب احتیاط را گرفت. موضوعی که در فیسبوک ساخته و پرداخته میشود و بعد به سطح مواجهه و بازخورد متنی (مجازی) کاربران حکومتیاش میرسد، در لایههای بعدی، مابهازاهای عملی و اجرایی نیز پیدا خواهد کرد و از آنجا که تعداد زیادی از این موضوعات و خواستهها، بخشی و قابل مناقشهاند، پاسخگیری احتمالی آنها، کل نظام سیاستگذاری را در معرض آسیب قرار میدهد. این نقطهای است که فیسبوک، چهره مسالهساز خود را کنار میزند و دقیقا در ساحت یک مسالهْ نمود مییابد.
***
فیسبوک دیر یا زود، رفع فیلتر خواهد شد و پس از آن هم چیزهای دیگر؛ جا انداختن مرز «فن»نپنداری اینگونه فنآوریها معمولا نتایج عملی در پی ندارد، چون چاره و گزینه بدیلی در میان نیست و مشخصا در این عرصه، مدلهایِ وطنی، دستِ کمی از نمونههای مسالهدار فرنگی ندارند. اما مرزبندی و موضعگیری، حداقل کارویژهای است که باید از متولیان نظم و آرامش و آسایشِ عمومی انتظار داشت و این توقع را پی گرفت که سادهبینی و سادهسازی مسائلی چنین بغرنج را نباید بدینگونه رواج داد.