ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پادشاهی پس از آن که بیمار شد گفت : نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند.
تمامی دانایان دور هم جمع شدند تا ببینند چطور میشود شاه را معالجه کرداما هیچ یک ندانستند.فقط یکی از مردان داناگفت که فکر میکند میتواند شاه را معالجه کند.اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید شاه معالجه میشود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستنند آدم خوشبختی پیدا کنند.حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.آن که ثروت داشت بیمار بود.آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد.یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.یا اگر فرزندی داشت فرزندش بد بود.خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد میشدکه شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید
(شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم.چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟)
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه ببرند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد وارد کلبه شدند اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن نداشت........................
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام [گل]
بزرگترین مرجع دانلود رایگان با لینک مستقیم[بغل]
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام [گل]
بزرگترین مرجع دانلود رایگان با لینک مستقیم[بغل]